طي گذشت صد ها سال، سلطنت در ايران تنها نهاد ريشه دار محسوب مي شد و تنها نوع شناخته شده حاكميت سياسي بود. مردم ايران طي قرون متمادي به آن خو گرفته بودند و بديل و جانشيني هم براي آن وجود نداشت. در چنين نظامي همه چيز در شخص سلطان و نهاد سلطنت خلاصه مي شد و شاه مالك جان و مال مردم و هر آن چيزي بود كه در كشور وجود داشت. قدرت سياسي نماينده هيچ طبقه اي از تاجر و كاسب گرفته تا پيشه ور و رعيت نبود و هيچ يك از طبقات يا شئون اجتماعي در مقابل دولت حقوقي نداشت. خود دولت به دليل انحصار مالكيت زمين، انحصارگر كل بود. چون همه حقوق در انحصار دولت بود همه وظايف نيز بر عهده دولت قرار مي گرفت. به همين دليل چون مردم حقي نداشتند وظيفه اي نيز در برابر دولت براي خود قائل نبودند و همواره با دولت احساس بيگانگي و تضاد داشتند.
دولت در خارج از خود مشروعيت مستمر و مداومي نداشت يعني مشروعيت دولت ناشي از ماهيت قدرت بود و چون سلاطين و سلسله هاي پادشاهي قدرت را با ضرب شمشير و جنگهاي پي در پي بدست مي آوردند تفكر فتح و غلبه بر ذهن آنها حاكم بود و در عرصه قدرت و سياست منطقي جز زور وجود نداشت. بنابر اين نحوه اعمال قدرت و اداره اموركشور متمركز بود يعني هيچ طبقه يا فردي در قدرت پادشاه سهيم نبود. گرچه تمركز اداري هميشه يكسان نبود ولي تمركز قدرت به حكم استبدادي بودن نظام، هميشه وجود داشت. در ضمن قوانين عرفي مستمر و پايداري نيز وجود نداشت و رأي سلطان در حكم قانون بود كه مي توانست هر لحظه تغيير كند. قدرت استبدادي نه متكي به طبقات اجتماعي بود و نه منتهي به قانون. در نتيجه جامعه، جامعه اي بود پيش از قانون و پيش از سياست.
همين ويژگيها باعث مي شد كه هنگاميكه يك سلسله پادشاهي يا يك پادشاه در اثر جنگ هاي داخلي يا تجاوزات خارجي قدرت خود را از دست مي داد و يا كشته ميش د اداره امور از هم پاشيده شود و هرج و مرج و نا امني به همه جا گسترش يابد. بخصوص در هنگام تهاجم اقوام بيگانه با كشته شدن پادشاه و پراكندگي نيروها، ديگر هيچ مقاومتي در مقابل مهاجمان وجود نداشت. به همين دليل اقوام مهاجم پس از غلبه بر ارتش پادشاه و از بين بردن رأس هرم قدرت مي توانستند بدون برخورد با مانع جدي بر سرزمينهاي فتح شده مسلط شوند و حتي قدرت و حكومت را از آن خود سازند. آنها تا زمانيكه با يكديگر متحد بودند و قدرت و توان كافي جهت حفظ مقصرفات خود در مقابل مهاجمين ديگر را داشتند مي توانستند به حكومت خود ادامه دهند.
در حقيقت ساختار قدرت عمودي چنين امكاني را براي آنها فراهم مي ساخت. زيرا ساختار قدرت بگونه اي بود كه بين مردم يا گروه هاي مختلف اجتماعي پيوندهاي افقي وجود نداشت. همين ويژگي سبب ميشد كه رشته هاي پيوندي كه عناصر و اجزاي مختلف جامعه را به يكديگر متصل مي كرد به شكلي عمودي به نهاد سلطنت و شخص سلطان ختم شود. هنگامي كه يك سلسله پادشاهي قدرت خود را از دست مي داد رشته هاي پيوند اجتماعي نيز كه هر يك بطور جداگانه به قدرت مركزي متصل بود از هم گسيخته ميشد كه نتيجه اي جز هرج و مرج از هم گسيختگي اجتماعي نداشت .
Https://telegram.me/andishehroshanma